بررسی اشعار سلمان هراتی در کتاب مثل صنوبرها صبور
کتاب پیشِرو نگاهی است به اشعار سلمان هراتی از منظر عرفان؛ نوشتاری که بر آن شده است تا درونیترین لایههای ذهن و فکر سلمان را بر اساس گزارههای بهاثباترسیده در سنت عرفانی واکاوی کرده و اشتراکات لفظی و مفهومی این دو را در وسع خود بازنماید و البته این به آن معنی نیست که این کتاب بر آن است تا اثبات کند که سلمان بهصورت آکادمیک به تحصیل عرفان پرداخته و مدتی از عمر خود را صرف خواندن و فهمیدن متون رسمی عرفان کرده و تحت ارشاد استاد، در وادی سلوک گام نهاده و طی طریق کرده است. آنچه مسلم است این است که سلمان از دریچه مطالعه آثار ادبی عرفانی، با عرفان آشنا شده بود و با موضوعات و مسائل عرفانی غریبه نبود و بر اساس راستی سیرت و روشنی خویش، در وسع خود، جذب این مضامین والا گشته بود و این جذبه، در بیشتر اشعار وی خود را بازنموده است.
مطالعه چندباره اشعار سلمان، بهوضوح پرده از این حقیقت برمیدارد که او در ساحت معرفتشناسی، با شکایت از عقل و لنگدانستن کمیت آن، معتقد به معرفت قلبی و روحانی بود و ایننوع معرفت را از دیگر انواع معرفت برتر مینهاد و خطابات بسیار او با «دل» در دیوان اشعارش، حاکی از آن است که وی بر این امر دست یافته بود که بیمعرفت قلبی، دست آدمی از رسیدن به دامان حقیقت کوتاه است و همچون عارفان گذشته برای رسیدن به ایننوع معرفت، سلمان بسیار بر عشق و عاشقی، البته از نوع حقیقی و نه مجازی آن، تأکید داشت و نهایت این سیر عاشقانه در نظرگاه او، به حقیقت پُرشکوهی به نام «شهادت» ختم میشد و البته دوران پُرتلاطم انقلاب و سپس جنگ تحمیلی و حضور خونین و پیوسته پیکر مطهر شهیدان در متن جامعه، در تأثیر این حقیقت پُرشکوه در اندیشه عارفانه سلمان را نباید از نظر دور داشت. یافتن شدت این تأثیر با توجه به بسامد بالای واژگان شهید و شهادت و نیز مفاهیم حاکی از آن در شعر سلمان، امر دشواری نیست. هرچند نمیتوان اندیشه عرفانی سلمان هراتی را به سبک و شیوهای خاص منسوب دانست، اما این حجم از پرداختن به مفهوم و مضمون شهادت، شاید اجازهای باشد تا شیوه ورود سلمان به عرفان را «عرفان شهادت» نام بگذاریم؛ عرفانی که تجلی جهاد اکبر را در آیینه شهادت و کشتهشدن در جهاد اصغر به تصویر میکشد و سعی بر آن دارد گوشههایی از عرفان پُربار اسلامی دراینباره را بیشتر بازنماید. سلمان البته در این عرصه، نقش توحید و انسان کامل را نیز مغفول نمیگذارد و علیرغم درنگ اندکش در نشئه دنیا، نیمنگاهی نیز به هستیشناسی عرفانی دارد و این جزء از اجزای اندیشه عرفانی خود را نیز به سامانه فکری خویش میافزاید تا منظومهای اگر نه کامل، اما منسجم در این باب ارائه دهد.
زندگینامه مختصری از سلمان هراتی
سلمان هراتی در فروردینماه سال 1338 در روستای مرزدشت از توابع تنکابن در استان مازندران در خانوادهای معمولی که شغلشان کشاورزی بود به دنیا آمد. نه آنطورکه گفتهاند، خیلی مذهبی بود یا خیلی فقیر. مقطع ابتدایی را در همان روستا گذراند و برای مقطع متوسطه به شهر خرمآباد تنکابن رفت و بهطور شبانه در رشته ادبی مشغول به تحصیل شد و بهصورت همزمان در یک مغازه خرازی کار کرد. در سال ششم متوسطه، بهدلیل بیماری روحی که در اثر یک حادثه به آن دچار شد، مردود شد. بعد از آن به تهران عزیمت کرد و در یک بیمارستان مشغول به کار شد و همزمان موفق به اتمام تحصیلات متوسطه شد. این اتفاقات مصادف با وقوع انقلاب بود.
سلمان برای انجام خدمت وظیفه راهی اصفهان شد و دوران خدمت را در آنجا سپری کرد. پس از سربازی، در رشته هنر دانشگاه تربیت معلم پذیرفته و دوباره رهسپار تهران شد. محیط دانشگاه و آشنایی با دوستان و همکلاسیها و فضای هنری موجود، بر او بسیار تأثیر گذاشت. در همین سالها بود که با اهالی حوزه هنری که چند جوان علاقهمند به هنر و ادبیات بودند، آشنا شد که بهواقع یکی از تأثیرگذارترین وقایع زندگی وی بود؛ ازآنروکه او را بهگفته خودش، بهصورت حرفهای وارد این وادی کرد.
او با علاقه زیاد در جلسات شعر حوزه حاضر میشد. پس از پایان دانشگاه، برای چند سال اول خدمت، به مناطق محروم فرستاده شد. قرعه سلمان به یکی از روستاهای شهر لنگرود در استان گیلان افتاد. علیرغم تلاش زیاد برای انتقال به تنکابن، این امر میسر نشد و سلمان بههمراه دو تن از دوستانش که آنها نیز تنکابنی بودند و مانند او در دانشکده هنر درس خوانده بودند، مشغول به تدریس در روستاهای گیلان شد. دو دوست، یعنی سلمان و بیژن در لنگرود و دوست دیگرشان در شهرستان، املش. سلمان تمام این دو سال را بین لنگرود، تنکابن و تهران در رفتوآمد بود، یعنی بچههای مدرسه، بچهها و خانواده خودش و بچههای حوزه.
سلمان دارای شخصیت بذلهگو و بشاش بود و در جمعهای دوستان شخصیتی محوری و مرکزی داشت. بسیار اهل تفریح و تفرج با دوستان بود و کمتر پیش میآمد که در خانه بماند. حتی گاهی خانواده را برای این کار به دردسر میانداخت. او به هنر در غالب زمینهها، مثل تئاتر، ادبیات، عکاسی، موسیقی و نقاشی علاقه داشت. مثلاً در هر فرصتی به خواندن میپرداخت و حتی صداهایی از او بر روی نوار کاست موجود است. همینطور از او عکسهای زیادی باقی مانده است، تا جایی که او در آن زمان تعدادی فیلم عکاسی را به خارج از کشور فرستاد تا آنها را بهصورت اسلاید دربیاورد.
سرانجام سلمان در عصر جمعه نهم آبانماه سال 1365 در سن 27 سالگی در راهِ رفتن به مدرسه بههمراه دوستش، بیژن، در تصادف دو مینیبوس با یکدیگر در شهر رودسر جان سپرد.