نگاهشان طوری بود انگار گفته باشم فاتحه مع الصلوات! احساس کردم رنگ صورت آنها و خودم یکدفعه پرید. از استرس داشتم میمردم. منتظر بودم هر آن به زمین برخورد کنیم و تکه تکه شویم. خلبان و کمک خلبان هرکاری بلد بودند انجام میدادند، ولی هلیکوپتر دور خودش میچرخید و پایین میرفت. صخرههای زیر پایمان هر لحظه بزرگتر و بزرگ تر شدند تا اینکه هلیکوپتر روی یک صخره لب پرتگاه افتاد…
لینک کوتاه: https://poiict.ir/?p=19665
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.