توضیحات
این داستان روایت برشهایی از زندگی دختر جوانی به نام باران است که در آستانه شرکت در کنکور سراسری قرار دارد. باران و دوستانش (نفس،شیرین و فریبا) گروهی به نام «سیاره بنفش»را تشکیل میدهند؛ گروهی که دست به ماموریتهای پر دردسری میزند… آخرین ماموریت این گروه کشف بهترین راه رسیدن به آرامش است؛ هر یک از اعضای گروه موظف میشوند که به شیوه خودشان این ماموریت را به سرانجام برسانند و گزارش فعالیت خود را ارائه کنند…
برشی از کتاب:
….مترسکها قلب ندارند، شعور ندارند، مغز ندارند، احساس ندارند، عاطفه ندارند، داخلشان پوشالی است… با هر چیز دم دستی که شده، پُرشان کردهاند؛همین که شکل آدمیزاد گرفتهاند، ولشان کردهاند…فکر میکنم هیچ مترسکی از چند کیلومتری یک آیینه عبور نکرده و الا میفهمید حتی برای بهتر ترساندن دیگران باید به خودش برسد، لباسهایش را هر از گاهی عوض کند، دستی به بر و رویش بکشد، کلاه کجش را راست کند، دستان لقش را محکمتر کند و…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.