توضیحات
معرفتشناسی علمی است که درباره شناختهای انسان، ارزشیابی انواع معرفت، تعیین ملاک صحت و خطای آن و توجیه علوم و امکان یا عدم امکان آن بحث میکند. معرفتشناسی در فلسفه غرب، در یونان باستان و بهصورت مباحث ضمنی و موردی، جزئی از فلسفه بوده است. پس از طرح شدن اشکالات سوفسطاییان، افلاطون و ارسطو بهگونهای جدیتر و منظمتر بدین مباحث پرداختند. ارسطو و افلاطون اصل توانایی عقل برای رسیدن به واقع را قبول داشتند، اما افلاطون ادراکات عقل را از حس معتبرتر میشمرد و ارسطو به چگونگی حصول علم عنایت داشت. پس از افلاطون، شکاکان بهطور منظم به معرفتشناسی پرداختند و در وجود یقین و مطابقت تشکیک کردند. در قرون وسطی عمده مباحث بر محور کلیات میچرخید و در اینباره سه نظریه وجود داشت: اصالت واقع؛ اصالت معنا؛ اصالت تسمیه. تأکید آگوستین بر علم حضوری و تأکید اکام و دیگران بر ادراک حسی، ازجمله موارد قابل اشاره در این دوران است. معرفتشناسی در فلسفه جدید از دکارت آغاز میشود. دکارت از شک آغاز میکند و مهمترین امر در نظر او، یافتن روشی ایدهآل برای پاسخگویی به پرسشهایی درباره معرفت صحیح است. دکارت در ارائه ایدهآلیسم قویتر از رئالیسم است، اما بهدلیل برداشتن قدمهای اساسی در راه معرفتشناسی، به حق میتوان او را پدر فلسفه جدید بهشمار آورد. اسپینوزا برخلاف دکارت که برای درک حقیقت از خود آغاز میکرد، حقیقتجویی را از خدا آغازید. هماهنگی بهعنوان ملاک صدق و شهود بهعنوان بالاترین معرفت، از نکات مهم فلسفه اوست. با پدید آمدن فلسفه تجربی، فطریات عقلی مردود دانسته شد و حسگرایی چارچوب همه ادراکات بشری گشت. لاک، بارکلی و سرانجام هیوم، سه فیلسوف برجسته جریان تجربهگرایی در فلسفه غرب و معرفتشناسی آن بهشمار میآیند. اگرچه فلاسفه تجربی یکسان و یکدست نمیاندیشند و در مبنا و نتایج تفاوتهای اساسی با یکدیگر دارند، باید دانست که اعتقاد به اصالت حس در تصور و تصدیق، به نتیجهای جز شکاکیت نخواهد رسید. در این میان، هیوم با پذیرش مبنای اصالت تجربی محض نتیجه را ملتزم شد. نقد و بررسی تجربهگرایی، وجود معرفتشناختی فلسفه غرب را آشکارتر میسازد. کانت نماینده تلاقی عقلگرایی قرن هفدهم و تجربهگرایی انگلیسی است. وی با اینکه در سنت عقلگرایی رشد کرده بود، به گفته خود با نوشتههای هیوم از خواب جزمگرایی بیدار شد. در فلسفه کانت اساس علم تجربه است و معرفت حصولی، برآیندی از ذهن و خارج است. علوم حصولی مطابقت میطلبند و به دلیل دستگاه ذهن و فهم، هیچگاه این مطابقت احراز نمیشود. در فلسفه کانت، مشکل مطابقت نهتنها مرتفع نمیشود، بلکه حل آن محال قلمداد میگردد. وقتی کانت مطابقت را غیرممکن دانست، تلاش در امور فلسفی بیحاصل تلقی شد و معرفت در قلمرو امور زمانی و مکانی نیز مساوی با ذهن به اضافه با عین شد. فلاسفه بعد از کانت، بهزودی نظام فلسفی او را کنار گذاشتند، ولی تردید او را در مسأله مطابقت جدی گرفتند، بهگونهای که برخی پیرو ایدهآلیسم محض شدند و برخی دیگر نیز ایدهآلیم عینی را مطرح ساختند. از میان فلسفههای بعد از کانت، با همه تنوع مباحث و فراوانی فیلسوفان، از نگاه معرفتشناسی و مباحث کلیدی آن، سه جریان هم وجود دارد: ا یدهآلیسم، پراگماتیسم و پوزیتیویسم. در نظر فیلسوفان جریان ایدهآلیسم، معتبر آن است که نهتنها صورت علم را ذهن بدانیم، بلکه ماده آنرا که کانت برآمده از خارج میدانست نیز ا مری ذهنی بشماریم و حقیقت تماماً ذهنی قلمداد شود. فیشته، هگل و شوپنهاور، ازجمله فلاسفه ایدهآلیسم بهشمار میآیند. در پراگماتیسم، معرفت حقیقی معرفتی است که مفید و ثمربخش باشد و صادق بودن هر باوری در ثمربخشی آن است. پیرس و ویلیام جیمز از فیلسوفان پراگماتیست محسوب میشوند. نظریه پوزیتیویسم اندیشه را در معنا و صدق به تجربیات حسی بشری وابسته میداند و تنها قضایایی را معنادار و مطابق با واقع میشمارد که تحقیقپذیر تجربی باشند. حلقه وین، نخستین مکتب کامل این فلسفه است که «اندیشه پوزیتیویسم منطقی» را رواج داده و مطرح ساخته است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.