توضیحات
پرسشهای مربوط به اخلاق و پاسخهای متفاوت به آن از قرن ششم پیش از میلاد مطرح بوده است. سقراط، افلاطون و ارسطو با سه نظریه اتحاد معرفت و فضیلت، نظریه مثل و نظر اعتدال در باب اخلاق و صفات اخلاقی سخن گفتهاند. توجه به کمالات نفس، غایات اخلاق، قابلیتها و استعدادهای قوای نفس و اعتدال آنها و تأکید بر اهمیت معرفت عقلانی در اخلاق، از نقاط مثبت نظریه این سه فیلسوف بزرگ بهشمار میآید. اپیکور بر لذت جسمانی، توازن، رهایی از اضطراب خاطر و گونهای زهد و ریاضت معقول تأکید میورزید. رواقیان برخلاف اپیکور غایتانگار بودند و نظریه اخلاقی خود را بر پنج اصل مبتنی میکردند: وحدت وجود جسمانی؛ خیر بودن همه چیز؛ سیطره قوانین طبیعت؛ محدودیت اختیار انسان به اراده و درون او؛ وابستگی فضایل به یکدیگر. در قرون وسطی تقریباً همه فیلسوفان بر این باور بودند که لااقل برخی امور نه از آنرو که مورد امر الاهی هستند، بلکه به سبب اینکه موافق عقل سلیماند، عمل اخلاقی درستاند و تعلق امر خداوندی، کاشف درست بودن آن عمل است. در آغاز فلسفه جدید، رنه دکارت، مالبرانش و مهمتر از همه اسپینوزا، نظریههای اخلاقی تازهای ارائه کردند. تأکید بر عقل و اصول کلی آن و ابتنای اخلاق بر اصول فلسفی و هستیشناسی، مباحث مربوط به نفس و نیز عشق و محبت به خدا، از نکات مثبت نظریات این فیلسوفان است.
در میان فلاسفه قرنهای هفدهم و هجدهم، اندیشههای دیوید هیوم اهمیت بیشتری دارد. طبق نظر او اخلاق وابسته به احساسات ماست و گزارههای اخلاقی، قابل استنتاج منطقی از گزارههای ناظر به واقع نیستند. در میان فلاسفه آلمان نیز کانت، فیشته، شوپنهاور و نیچه نظریاتی درباب فلسفه اخلاق ارائه دادهاند که همه نیازمند نقد و پژوهش است. روسو، منرو بیران و اگوست کنت در فرانسه، و بنتام، میل و اسپنسر در انگلستان درباره اخلاق و اندیشه اظهار نظر کردهاند. نظریههای اخلاقی راسل، پراگماتیستهای آمریکایی چون پیرس و ویلیام جیمز، وجدان اجتماعی دورکیم، و شهودگرایی مور از دیگر نظریات اخلاقی فلسفه جدید غرب بهشمار میآیند. در مجموع، در بخشی از نظریات مطرح شده، نکات بسیار مثبت و مفیدی وجود دارد، ولی به دلیل روشن نشدن جهات دیگر بحث، مطالب پاسخگوی تامی برای حل مشکل قوانین اخلاقی نیست.
اما در میان مسلمانان، مسائل اخلاقی به تبع مسائل کلامی مطرح شده است. عمدهترین مباحث فلسفه اخلاق در بحث عقل عملی و عقل نظری بروز یافته است. برخی معتقدند اختلاف متعلق این دو ادراک فقط به این است که یکی تنها شأن معلوم شدن دارد، ولی شأن متعلق دیگر هم معلوم شدن و هم مورد عمل واقع شدن است. عدهای دیگر نیز معتقدند که اختلاف متعلق اختلافی ماهوی است و یکی ادراکی حقیقی و دیگری ادراکی اعتباری است. فارابی، محقق طوسی، ملاهادی سبزواری و محقق اصفهانی، به نظریه نخست گرایش دارند. نظریه دوم نیز این است که متعلق ادراک این دو متفاوت و تفاوت نیز در کلی و جزئی بودن است. ارسطو، ابنسینا و ملاصدرا به این نظریه متمایلاند. در این میان، نظریه سومی هم وجود دارد که عقل عملی را تنها محرک میشمارد و هیچگونه ادراکی را به او نسبت نمیدهد. بهمنیار، صاحب محاکمات و مرحوم نراقی به این نظریه معتقدند. مهمتر از بحث عقل عملی و عقل نظری، بحث درباب مفاد باید و نباید است، زیرا فهم دقیق معنای باید و نبایدهای کلی اخلاقی، نزاع واقعی درباب عقل عملی و نظری را پایان میدهد. در بررسی نظریات متفکران اسلامی، به هشت معنای متفاوت برای باید و نباید برمیخوریم که هریک طرفداران و مخالفان خود را دارد. در کنار این موضوع، بحث درباره مفاد حسن و قبح نیز از مباحث ضروری و لازم درباب پردازش نظریهای استوار درباره فلسفه اخلاق شمرده میشود. اما مهمترین بخش بحث در مبانی اخلاقی، مباحث کلیت قوانین اخلاقی و رابطه «باید و هست» است. در رابطه «باید و هست»، سه نظریه مصالح و مفاسد عمومی، نظریه اعتباریات و نظریه ضرورت بالقیاس و بالغیر مطرح است که هریک در جای خود نیازمند پژوهش و نقد و بررسیاند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.